روزنوشته های من

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

درست یادم نیست از کی و چگونه به کتاب علاقمند شدم!

می دانم در دبستان اصلا درسم خوب نبود 

هنوز مادرم داستان خانم رازقی معلم کلاس اولم را با آب و تاب تعریف می کند

که به او گفتم این بچه هیچی یاد نگرفته او را مردود کنید تا سال آینده دوباره کلاس اول را بخواند

و معلم مهربانم به مادرم گفته بود "عیب نداره بگذار همینطور ادامه دهد برای روحیه اش خوب نیست 

جلو دوستاش خجالت می کشه "

من با این سابقه ی درخشان کلاس اول را گزراندم و دوم و سوم را هم کم و بیش با همین احوال .

کلاس چهارم بودم که کتابی از ژول ورن به نام بازماندگان به دستم رسید از چه طریقی نمی دانم 

واقعا یادم نیست  اما هم موضوعش کم و بیش یادم هست هم تعداد صفحاتش که 120 صفحه بود .

هیچگاه فکر نمی کردم - در اون سن - بتوانم کتابی به این قطر را بخوانم .

من که درسهای مدرسه ام را به زور می خواندم در خواندن کتاب های ژول ورن و آیزاک آسیموف سراز پا نمی شناختم .

الان که فکر می کنم حسی درونی را می یابم که گویا از همان ابتدا تا همین الان همراه من است .

هنگام کتاب خواندن آنچنان در دنیای خودم غرق می شوم که معمولا متوجه اطرافم نمی شود 

هیچ چیزی را با این حالت خلسه ناشی از مطالعه و کتاب خواندن نمی توانم عوض کنم 

هیچ تفریحی برای من مفرح تر از خواندن نیست .

در هر حال و وضعی باشم خواندن مرا آرام می کند .




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۸
محمد جواهری