در پرسه های مطالعاتی ام به مقاله ای از دکتر شفیعی کدکنی برخوردم که در آن علت عقب ماندگی و عدم پیشرفت ایران و جهان اسلام را روی گرداندن از خردگرایی و عقل گرایی و توجه جنبه های مختلف زندگی به سمت جبرگرایی و اشعری گری و عقل ستیزی می دانند
او که مقاله اش را "ساختار ساختارها " نامیده است - و انصافا اسم با مسمایی است -از اشعری گری به عنوان بن مایه و پایه و ریشه ی انحرافات و بن بست های بعدی یاد می کند .
مخصوصا هنگامی که این جبرگرایی خود را در قالب بسیار زیبای هنر و تعریف هنرمندانه از دین پنهان می کند
بلی تصوف و عرفان و قرائت ابن عربیک از دین که بن مایه های آن همه جبرگرایی و اشعری گری و عقل ستیزی است .
در این مقاله کتابی از خوارزمی - البته نه خوارزمی معروف - در باره علوم مختلف و شرح آن ها که در قرن 4 نوشته شده است را با کتابی از جرجانی با همان مضمون که تعریف علوم مختلف است در قرن 8 و 9 مقایسه می کند که نتایج جالبی دارد که این جا مجال گفتن از آن ها نیست .
ایشان همچنین خمله غزها و مغولان را پایه ای برای ترویج عقاید اشعری در جامعه می دانند .
با اینکه خودایشان هم اشاره کرده بودند که حکومت بنی العباس و سلجوقیان به شدت علاقمند به این طرز تفکر -تفکر اشعری - بوده اند و اینکه عقاید ابن عربی در غرب جهان اسلام شکل گرفت و ربط دادنش به حمله غزها و مغولان کمی دور از ذهن به نظر می رسد .
(البته حتما فضای بوجود آمده بعد از حمله مغول زمینه را برای رشد چنین دیدگاههایی بیش از پیش آماده کرده است و نظر من هم در حد دانشجویی علاقمند است و قصد کوچکترین جسارت به محضر استاد نیست )
کوتاه سخن اینکه حتما و یقینا اشعری گری و عقل ستیزی پایه و بنای انسداد تفکر اسلامی بوده و هستند اما پایه های شکل گیری این طرز فکر را شاید باید در جای دیگر جستجو کرد .