روزنوشته های من

گفتن و نوشتن از امیدها و آرزوهایمان کمترین فایده اش هشدار به مغز است که راه را گم نکند و در میان خروارها نطر و ایده مسیر خود را بیابد.

حکایت من و امثال من حکایت آن جوان است که می خواست نقش شیر را بر روی پشت و بازوانش خالکوبی کند و استاد خالکوبی از هر عضو از اعضای شیر که شروع  می کرد جوان او را از کشیدن آن قسمت نهی می کرد تا جایی که صدای استاد را به درآورد که :

شیر بی یال و دم و اشکم که دید                  اینچنین شیری خدا خود نافرید

این حکایت استعاره از زندگی های ماست که سرپر سودا و تنِ تن پروری داریم .

از یک طرف هدف های بزرگ و امیال و آرزوهای بلند مان گوش فلک را کر کرده و از طرف دیگر اسیرخستگی و تن پروری امان هستیم .از هرطرف که فشاری می آید شانه خالی می کنیم .

زندگی بعضی از ما طبل تو خالی است که فقط صدا دارد و گرنه اندرونش خالی ِخالی است

با همان صدای طبل تو خالی حس و حالی داریم

با همان صدا به خواب می رویم و با همان بیدار می شویم و با همان صدا به وجد می آییم .

و پیدا می شوند در گوشه کنار دوستانی که زندگی هایشان صدایی ندارد جز صوتی خفیف

که با دقتی عجیب می توان به آن پی برد .

صدای آرام روییدن 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۴
محمد جواهری

درست یادم نیست از کی و چگونه به کتاب علاقمند شدم!

می دانم در دبستان اصلا درسم خوب نبود 

هنوز مادرم داستان خانم رازقی معلم کلاس اولم را با آب و تاب تعریف می کند

که به او گفتم این بچه هیچی یاد نگرفته او را مردود کنید تا سال آینده دوباره کلاس اول را بخواند

و معلم مهربانم به مادرم گفته بود "عیب نداره بگذار همینطور ادامه دهد برای روحیه اش خوب نیست 

جلو دوستاش خجالت می کشه "

من با این سابقه ی درخشان کلاس اول را گزراندم و دوم و سوم را هم کم و بیش با همین احوال .

کلاس چهارم بودم که کتابی از ژول ورن به نام بازماندگان به دستم رسید از چه طریقی نمی دانم 

واقعا یادم نیست  اما هم موضوعش کم و بیش یادم هست هم تعداد صفحاتش که 120 صفحه بود .

هیچگاه فکر نمی کردم - در اون سن - بتوانم کتابی به این قطر را بخوانم .

من که درسهای مدرسه ام را به زور می خواندم در خواندن کتاب های ژول ورن و آیزاک آسیموف سراز پا نمی شناختم .

الان که فکر می کنم حسی درونی را می یابم که گویا از همان ابتدا تا همین الان همراه من است .

هنگام کتاب خواندن آنچنان در دنیای خودم غرق می شوم که معمولا متوجه اطرافم نمی شود 

هیچ چیزی را با این حالت خلسه ناشی از مطالعه و کتاب خواندن نمی توانم عوض کنم 

هیچ تفریحی برای من مفرح تر از خواندن نیست .

در هر حال و وضعی باشم خواندن مرا آرام می کند .




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۸
محمد جواهری

مدتها بود که به توصیه معلم خوبم درفکر ایجاد یک وبلاگ بودم 


و البته شرطی را هم برای خودم گذاشته بودم و آن 

نوشتن مرتب در دفترشخصی ام بود .

امروز حدود 5 ماه است که مرتب می نویسم البته با کیفیت پایین ولی

 می نویسم  مانند غذا خوردن و نفس کشیدن برای من مهم است باید 

هر روز بنویسم حتی آن روزهایی که هیچ به ذهنم نمی رسد ،باید بنویسم 

اما مدل کاری که فکر کردم در این وبلاگ پیش بگیرم 

گام اول نوشتن خلاصه یا برداشت های شخص ام از کتاب هایی که می خوانم 

را در اینجا می نویسم تا هم نکات مهم کتاب را جایی نوشته باشم تا اگر به 

کار کسی هم نیامد حداقل خودم گاهی که لازم است به آن مراجعه کنم 

و اینکه مجبور باشم بنویسم نوشتن کمک می کند من بهتر بفهمم عمیق تر 

مطلب را درک کنم و شایسته تر بیندیشم .

اگر بخواهم در یک جمله بگویم می خواهم اینجا مشق بنویسم .

دوم مطالبی که در مدرسه دوست داشتنی ام متمم می آموزم را باهم ترکیب 

و تحلیل های خودم را بنویسم .

گام سوم برخی دیدگاههای شخصی خودم که فکر می کنم برای خودم یا

 مخاطب احتمالی نوشتن آن موثر باشد را می نویسم 

گام چهارم  دلنوشته ها و درد ودل های شخصی ام 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۲۶
محمد جواهری